عکس فروماژ توت فرنگی
سَـــــلویٰ
۱۰۵
۲.۹k

فروماژ توت فرنگی

۹ خرداد ۰۱
هرصبح، بعد از تعویض لباس و تمبان، روزم را از جلوی درب خانه آغاز می‌کنم. سوار ماشین که شدم دوتا اتوبان و سه تا دست‌انداز و دو بیلبورد تبلیغاتی را که رد کردم، یک چرخش نود درجه به راست می‌زنم و بعد از اینکه سرم را مثل آونگ به نشانه سلام به نگهبان تکان دادم، می‌روم توی پارکینگ دانشگاه.

ماشین را پرت می‌کنم گوشه پارکینگ و تا خوده بعدازظهر یک نفس ترجمه می‌کنم. بعدازظهر یک چرخش نود درجه به چپ و یک حرکت آونگی به نشانه خداحافظی و همان مسیر بلعکس تا خانه. آنقدر این مسیر را رفته‌ام که صبح‌ها خواب‌آلود و چشم بسته می‌رانم و حتی جهت باد در این خیابان‌ها را هم حفظ شده‌ام.

شنبه پیش هم همان مسیر را سر همان ساعت طی کردم. نرسیده به اتوبان همت، جلوی چشمم یک کامیون بزرگ مثل لاکپشت قل خورد و روی لاکش افتاد وسط جاده و لنگش رفت هوا.

اتوبان بسته شد. راننده را که بیرون کشیدند، تازه از خواب بیدار شد. منتظر شدیم تا جرثقیل بیاید و لاکپشت را برگرداند روی پاهایش. یک راه‌بندان اساسی.

توی ترافیک شیشه را پایین کشیدم و به صدای ضبط ماشین‌های بغلی گوش کردم، هرکسی به چیزی گوش می‌داد. انگار وسط کنسرت مشترک پینک فلوید و شهرام ناظری و مختاباد نشسته بودم. بعد از چند لحظه راننده ماشین سمت چپی، پینک فلوید را ساکت کرد و با لبخند گفت: فکر کنم هنوز هنوزا اسیریم... ماشین با‌کلاسی داشت. از همان‌ها که به اندازه یک کیبورد دکمه روی فرمان دارند و احتمالا دکمه اتو پایلوت هم داشت.

با لبخندی ملیح جواب دادم: آره، فکر کنم. سمت راستی که یک تاکسی قناری رنگ داشت و ناظری گوش می‌داد، صدا زد: من فلاسک چایی دارم، چایی‌خور هستی؟ به نشانه تایید یک لبخند هم به سمت چپ پرتاب کردم.

صحنه جالبی بود، تا حالا در منظره یک کامیون سر و ته، با دونفر غریبه که بیشتر از چند دقیقه از عمر آشناییمان نمی‌گذشت، روی کاپوت ماشینم چایی نخورده بودم. حتی آقای پینک فلویدی هم چندتا شکلات خارجی داد خوردیم که مزه بهشت می‌داد.

آنجا بود که فهمیدم سر این پیچ اتوبان، یک پارک بزرگ و دلباز هست، از همان‌هایی که ملت ناشتا نخورده آنجا ورزش دسته‌جمعی انجام می‌دهند.

بیلبورد کنار اتوبان را دیدم که تبلیغ خمیر دندان بود، با یک لبخند سفید بزرگ.... تازه فهمیدم یک رستوران هم همان نزدیکی باز شده که راننده قناری می‌گفت آبگوشت‌های محشری دارد.

لاکپشت که برگشت، همه راه افتادیم و رفتیم به ادامه زندگی برسیم و می‌دانستیم احتمالا هرگز دوباره همدیگر را نمی‌بینیم.
به پارکینگ که رسیدم، سَرِ چرخش نود درجه، یک لحظه ایستادم و به نگهبان خیره شدم. عوض شده بود. می‌گفت یک ماه است که عوض شده. یک ماه است که من نفهمیدم به چه کسی سلام می‌کنم!!!

با هم خوش و بش کردیم و لقمه صبحانه‌ام را به نشانه رفاقت به او دادم.
آن روز فهمیدم توی مسیر یکنواخت هر روزم، چقدر ماجرای دوست داشتنی هست. چقدر آدمِ خوشحال هست که بی‌تفاوت از کنارشان می‌گذشتم.

از آن روز تا حالا چندباری کله سحر به پارک کنار اتوبان رفتم و ورزش کردم.

دو بار هم با اهل و عیال رفتیم رستوران دیزی خوردیم.
نگهبان،دیگر هر روز یک جای پارک اُکازیون برایم نگه می‌دارد، طوری که درِ ماشین را که باز می‌کنم می‌افتم توی راهرو اداره.

بیلبورد هم امروز یک آقای خوشتیپ را نشان می‌داد، با یک دست از آن کت و شلوارهایی که دوست دارم.
مهم نیست چه چیزی تبلیغ می‌کرد، اما لبخندش با کت و شلوارش ست بود.

در جدیدترین کشفیاتم هم کنار دست‌انداز سوم یک دکه گل‌فروشی پیدا کردم که جان می‌دهد برای غافلگیر کردن همسرم، شاید امروز این کار را کردم.

شاید امروز آرام کنار زدم و یک دسته مریم خریدم که هربار با عطرش، یادم بیفتد که زندگی لابلای همین مسیر تکراری هر روز است
به شرط آنکه آهسته و با دقت هر قدمش را بردارم نه با چشم خواب‌آلود.
یادم بیفتد که زندگی در دل همین تکرار هر روزه روزمرگی‌هاست، به شرط آنکه از سر عادت نگذرانمش.



فروماژ توت فرنگی
https://sarashpazpapion.com/recipe/033a50b7d5511917d888c86a5801e7be


وسط روزمرگیای آشپزخونتون.👆.ایشونم ببینین..💖
دلبریه برا خودش☺️
...